به بهانه تجلیل از مقام شامخ بیدل
نویسنده: سید موسی عثمان نویسنده: سید موسی عثمان"هستی"

مدیر مسئول ماهنامه طنزی بینام

 

 

نه بیدل خوان نه بی دل شناسم

نه ازایزم ونه ازچکش وداسم

نه رفیع ونه حبیب ناس وپاسم

نه مگس درمیان دوغ وماسم

 

 

به بهانه تجلیل از مقام شامخ بیدل

 

قبل از آنکه اندکی با شما دوستان خردمند وخوانندگان فرزانه ، از آنچه چون کوهی گران بر دوشم سنگینی می نماید، درد دل نمایم لازم می دانم نخست از تمام آنهائیکه خود را به صورت مستقیم ویا غیر مستقیم ، آماج حملات این قلم که جز خیر وسعادت هم نوع هدفی را دنبال نمی نماید؛ احساس می نمایند از صمیم قلب معذرت بخواهم، که من در این نوشته هیچ تصفیه حساب شخصی با کدام کسی ندارم. حاضرم برای آنانیکه در این دنیای قسم وخدعه به غیر از قسم به چیز دیگری باور ندارند، اگر سنی هستند به چهار یار کبار واگر هم شیعه هستند به پنج تن آل عبا قسم خورده شمشیر حیدرکرارویا ذوالفقار علی« خدا کند که هوشیاران ما بدانند که هر دو یک نفر اند»را خصم جان خود بگردانم، که هدف از نوشته به غیر از خیر وصلاح مردم ونجات ما قلم به دستان ازبدنامی دنیا ولعنت آخرت چیز دیگری نمی باشد.امیدوارم آنها بپذیرند که هر چند من قاضی هستم ودر ظاهربر اساس اطلاع از مبانی شریعت با علمای دین از قماش طالبان ورهبران جهادی، به دور یک خوان نان خورده ومانند همدیگر خیرات جمع نموده ایم، مگر حرفهائیکه خواهند آمد، به هیچ صورت مانند آنها از فرهنگ ستیزی ودشمنی با شعر وشاعری بر نخاسته بلکه، به خاطر احترام به فرهنگ ندا بلند می نمایم که بی فرهنگی تاکی و تاچند؟ آخر مگر نه آن است که فرهنگیی که نداند"هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد" چیزی بیشتر از "چهار پایی بر اور کتابی چند" ارزش ندارد؟

از شما چه پنهان از نخستین روز هائیکه سردمداران غرب، یعنی آنهائیکه به غیر از تقدس پول ، به تقدس کتاب مقدس خود شان نیز باور نداشته برای شان "مسیح" و"باراباس" دوانسانی را تداعی می کند که همزمان زیسته ویکی باید به جای دیگری به صلیب کشیده می شد؛ به یک باره فیل شان یاد هندوستان نموده به فکر مولانای بلخ وتجلیل از وی افتیدند، فکرم همیشه متوجه این نکته بوده که مولانا کشان را چه علتی به طرف مولانا سوق داده است؟ خوشبختانه کشف این راز دیری نپائید.زیرا وقتی طرف دیگر دعوای نفتی یعنی نظام آخوندی ایران نیز وارد ماجرا گردید، راز ها از درون صندوق خانه اشباح بیرون افتیده، مشاهده شد که این بار غرب دوباره راهی را انتخاب نموده ، که یک بار دردهه 60 میلادی هنگام معانقه ومغازله با چین در پوشش بازی های"پینگ پانگ" پیموده بود. غربی ها که در آن روزگار تمایلات نزدیکی با جمهوری توده ای چین را با ارسال تیم های ورزشی زمینه سازی می نمودند واز طرف آن کشور نیز با درک هدف طرف مقابل با غمزه های مکش مرگ ما همراهی می گردید؛ این بار در مواجهه با جمهوری جنایت کاران لحاف مولانا شناسی را پهن نموده ، طرف مقابل یعنی ایران نیز با وقوف بر نیات غرب ،آرام آرام وبدون آنکه کسی متوجه آنها گردد پایش را زیر آن لحاف نموده ، عشوه گری های پیرزالانه را از آن طریق آغاز نمودند.

این مسئله هر چند برای بسیاری از همان اول آشکار بود مگر شرکت "محمد مهدی زاهد" وزیر علوم ، تحقیقات وفناوری جمهوری اسلامی در کنفرانسی که به خاطر بزرگداشت مولانا در پاریس انعقاد یافته بود وقرائت پیام رئیس جمهور"احمدی نژاد" به وسیله وی، موضوع را برای "دیرفهمان" هم روشن ساخته، دیگر کسی نماند که ندانددر پس تمام آن فعالیت های به اصطلاح فرهنگی- عرفانی وبه ظاهر غیر سیاسی ، سیاست رذیلانه غرب پیاده گردیده چنان تجمعاتی چیزی نیستند به غیراز دام های فریب برای روشنفکر راه گم کرده وسرگردان شرقی ، تا در عوض عطف توجه به مسایل ومشکلات زندگی خویش وهم وطن در خون خفته اش، درمسیربی خطر گذشته ها گام گذاشته، در کنار بنا های پرتجمل ودنیای آرام وبی خطر دهلی قرن یازده وسیر در افلاک وانفس دنیای مخاطره آمیز حاضر را برای دوزخیان روی زمین ونظام های استعماری که در نقش مالکان دوزخ عمل می کنند ؛ تنها بگذارند.

بادر نظر داشت همین نکته بود که وقتی اطلاع حاصل نمودم ، که به تاریخ پنجم جولای شبی به یاد"بیدل" برگزار می گردد، با نیت آنکه در آن شب با طرح سلسله مسایلی شاید بتوانم خدمتی برای حضار مجلس وسایر مردم خود انجام دهم ، سخت کوشیدم تا به این قلم نیزاجازه سخنرانی هرچند کوتاه داده شود، نمی دانم بخت من یاری نکرد ویا اینکه بخت برگزار کنندکان از سستی به دور بود که به آن شانس دست نیافتم . شاید برگزار کنندگان حدس زده باشند که قاضی همیشه در درون عصا چوب بی خطر خود ، خنجر برانی را پنهان دارد، نکند در اینجا هم با عصا وارد شود وبا خنجر ضربه زند، چه بهتر که از اول عذرش را خواسته وعیش خویش خراب نکنیم. در هر صورت اگر چنین اندیشیده باشند، ضمن گفتن صدآفرین به هوش شان، از آنها تمنا دارم که وقتی خدا به آنها چنین هوشی داده است ایکاش آنرا درجهت خدمت به مردم زنده به کار اندازند نه اینکه با مرده پرستی دیگران بگویند: خداوندا از عمرشان بگیر وبه عقل شان بیفزا!

نه قصد آن دارم تا کسی را توهین کنم ونه هم می خواهم ضد فرهنگ وخلاقیت فرهنگی حرفی بزنم ، پر واضح است که کدام دشمنیی هم با "بیدل" ندارم تا کسانی پیدا شده وبگویند: قاضی "سکتریست ، فاشیست، راسیست" ویا زهر مار دیگری بوده ازروی تعصب قومی، زبانی، منطقوی ویا مذهبی به نفی چنین مجالسی دست زده است.اگر از لحاظ شخصی باشد با جرئت می توانم بنویسم که بیشتر از بسیاری از کسان دیگر نه تنها با "بیدل" آشنا هستم بلکه همین کوره سواد فعلی را نیز مدیون "بیدل"خوانی هایی هستم که در عنفوان جوانی بعد از"پنج کتاب، گلستان وبوستان و حافظ" از طرف مدرسه به آن مشغول شدم.

اصل سخن آن است که بدانیم یک کار را به چه خاطر انجام می دهیم وچه سودی از آن بدست می آید. قبلاً نوشتم که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد، روشنفکری که نتواند بفهمد در شرایط کنونی درد مردم ما چیست وکدام دارویی می تواند آن درد را اگر نه درمان لااقل تسکین دهد ، گدایی را ماند که بعد از 40 سال گدائی به گفته مردم کابل فرق شب جمعه وروز جمعه را نداند.

آخر آقایان وحضرات نهایت محترم!

گیریم که "بیدل" برتر از آنچه بوده است که در وهم شما هم نگنجد، گیریم که او نه تنها شاعر ،دانشمندو یک صوفی بوده است بلکه فیلسوف زمان خود هم بوده است ، چه مشکلی را می تواند امروز حل کند؟

حیف است یک قصه را برایتان نگفته مطلب راادامه دهم.

سالها قبل یعنی دقیق در ماه اسد سال 1350 یکی از دوستان ، که من را هوشیارتر از خود دانسته وفکر می کرد قاضی با شهر کابل وآدمهایش بیشتر بلدیت دارد، قصد داشت به خاطر عروسی ایکه در پیش داشت، به خرابات سری زده یکی ازبزرگان آنجا را" استاد رحیم بخش، استاد یقوب قاسمی" ویا یکی از همان سطح وسویه را به محفل خویش خواسته ، بدان وسیله به همه نشان دهد که بلی ما دیگراز سویه "سیفو و شیر غزنوی" بالاتر رفته ایم.به همین خاطر از من خواست تا مشترکاً راهی خرابات گردیده، چاره کاررا نمائیم. هر چند از ناتوانی وبی خبری خود در آن زمینه برایش گفتم ، کمتر شنیده فکر می کرد که قاضی نزد ما جای نماز آب می کشد. به هر صورت باوی ودو دوست دیگرراهی خرابات شده، از هر کسی که جلو ما می آمد سراغ آن بزرگان را می گرفتیم. برخی ها وقتی به ریش من ولنگی چپه شاخ دوستم ودو همراه دیگر ما نظر می انداختند، اگر امروز می بود شاید فکرمی کردند، که چلی های "ملاعمر" قصد جان آنها را نموده اند، مگر در آن روزگار خوشبختانه چنین فکر هائی هنوز رواج نیافته،هر یک به زعم خود مارا رهنمائی می نمودند. کسانیکه در شهر کهنه کابل دنبال یک آدرس گشته اند می دانند من چه می گویم.در اول گفتم که آنها من را هوشیار خود می دانستند، در حالی که من خودم نمی دانستم راه خانه را چگونه ار آن پس کوچه ها خواهیم یافت. درد سر را کمتر ساخته ، وقتی بعد از چهار ساعت پالیدن وجواب رد گرفتن از تمام بزرگان، با نا امیدی طرف خانه روان بودیم در کنار یک دکان "امیر محمد معروف به چنته" ایستاده وبا دیگران صحبت می نمود. من که عکس هایی از وی را در در مجله "پشتون ژغ" دیده بودم ایستاده شده با وی احوال پرسی نمودم. وی نیز با همان تیپ خراباتی سلام متقابل نموده گفت: بادار جان چه امر وخدمتی؟ وقتی از مشکل ما واینکه هیچ یک از بزرگان را نیافتیم تا به مجلس ما سرور وبه خود ماغرور استاد شناس نزد از خود وبیگانه رابدهد؛ باخبر گردید، نه برد ونه آورد وگفت: او زورآور آنها کدام محمد حنیفه غازی را با خواندن از غار کشیده اند ، که نوکرات نکشیده، او هم یک شاه بوبو جانه می خوانه ومام!

دوست من که از یک سو خسته شده بود واز طرف دیگراز اعتماد به نفس"امیر محمد" خیلی خوشش آمده بود،به زودی باوی کنار آمده بادادن بیعانه وتعیین وقت مشکل را حل نمود. از حق نگذریم که "امیر محمد" هم در آن شب ما را نزد خویش های جدید کم نیاورده به خصوص خواندن "جانان خرابات" اش تا حال در گوشهایم صدا می کند.

این قصه را به خاطری نوشتم ، تا سؤال "امیر محمد" را 37 سال بعد در محیط دیگر از بزرگان علم وفرهنگ نمایم: "بیدل" وبیدل خوانی کدام محمد حنیفه غازی را از غار کشیده، که آن صد ها قربانی "نورستان، کنر، کابل، هلمند وقندهار" نکشیده که از یک نفر ده تن با قباله های روباه "داکتری وماستری" یاد می کنندواز هزاران تن یک کسی یاد ننموده تو گویی به راستی همه"بی دل" بوده به جای دل سنگ دارند. نمی گویم کار فرهنگی موقوف، که نه صلاحیت آنرا دارم ونه هم به آن عقیده هستم، مگر هموطنان محترم آیا یک بار از خود پرسیده ایدکه در شرایط کنونی مگر "بیدل" می تواند جلو کشت کشتار را بگیرد، جلو راکت زنی وترور را بگیرد، امریکا را وادار سازد که به خون انسان افغانی ویا هر بلای دیگری که نام می گذارید افغانستانی ، خراسانی وآریائی احترام گذاشته ، چون سگان ولگرد به قتل آنها دست نزند، قحطی وقیمتی را از بین ببرد، برادر کشی وشقاق را از بین ببرد، به زن اسیر وفاقد حقوق انسانی کشور ما حق اعطا نماید، پنج سربازبه اصطلاح ارتش ملی رااز تجاوز به یک دختر 12 ساله باز دارد، وغیره

وقتی این "بیدل " خوانی ها نمی تواند هیچ کاری برای زندگان انجام دهد وبه غیر از آنکه چند انسان خود خواه، کوته نظر، مشبوع از عقده های حقارت چون"نگارگرها، اسدالله حبیب ها" وشغالان خورد وریزه دیگریکه در همچو موارد سمارق گونه از زمین بر آمده درس شب های قبل خویش را با طمطراق به خورد دیگران می دهند، ارضا نماید سود دیگری برای مردم هردم شهید ما ندارد، آیا نباید از کرده شرمید، مگر این بیت را در دیوان بیدلی که دل داشته تا حال نخوانده اید:

زان شکستی که به مو می رسد بر چینی دل            سر فخفور چسان شرم به گلیم نپوشد

در کشوریکه حرف ازمویک شدن دل دیگر نیست بلکه دلها پاره وریش ریش گردیده، آیا نباید اندکی وجدان خودرا حاضر دیده به عوض فخفور ها گلیم شرم را برسر باید کشید.

در اینجا من را به آنهائیکه سر پیری به معرکه گیری آغاز نموده وبه غیر از خانقاه بازی راه دیگری برای تطهیر گذشته نکبت بار شان ندارند؛ کاری نیست ، بلکه به صورت اخص صحبت متوجه آن عد افرادیست که اعتبار اجتماعی شانرا مرهون زندگی شرافت مندانه سیاسی شان هستند. این ها باید بدانند که در چنین موقعیتی که از آسمان وزمین بر کشور خون ومرگ می بارد، تو گویی که موتر عزرائیل در افغانستان خراب شده ووی به انتقام استقرار اجباری مردم ما را با تیغ کین به قتل می رساند، در شریطی که از سویی 42 کشور خورد وبزرگ با تمام اسباب وآلات قتاله وویرانگر شان قریه ها وقصبه های ما را به خاک وخون می کشند، در شرایطی که کشور های طماع همسایه به غرض تجزیه وطن محبوب ما شب وروز دسیسه چیده ، به اصطلاح مردم کابل دیوار را با دیوار به جنگ می اندازند،در شریطی که ارتجاع هار طالبی هست وبود کشور مار به نابودی تهدید می نماید، در شرایطی که سایر جنایت کاران سه دهه اخیر اعم از اسلام سیاسی ومزدوران روس به فکر احیای دوباره وچند باره قدرت خویش بوده، هردم پولیگونها وحمام خون کابل را در خاطره ها زنده می نمایند؛ آیا سزاوار است که ما به یاد رقص وسماع افتاده ونیروی آگاهی دهنده خویش را به امر دیگری معطوف سازیم؟ تا جواب شما چه باشد، من عاجز ، چنین افرادی رابه همان کسانی تشبیه می نمایم که در وقت بهارکشته می خورند« قسمت اول ضرب المثل را خودتان بگوئید».

در هر صورت طبق گزارش ، گزارشگر ماهنامه "بینام" وخواندن گزارش های مبسوط دیگر در آن مورد که به اساس تناقض گزارش ها گاهی انسان به فکر می افتد که چند محفل وجود داشته وهر یک از گزارشگران از محفل جداگانه گزارش تهیه نموه اند، شب موعود به خیر گذشت، نخبه گان جامعه هریک به فراخور احوال شان ، چیزکی در مورد "بیدل" ابراز داشتند، مگر با تاسف به غیر از خانم"کریمه کرامت حبیب" که "بیدل" را بر اساس مواضع زن ستیزانه اش به محاکمه کشانید ویکی دو تن دیگرکه به خاطر همشهری بودن در تورنتو ازبردن اسم آنها خوداری می نمایم ، سایرین نوبت را گذشتانده همان حرف های قدیمی را باردیگر، حتا با همان الفاظ قبلی به خورد خلق الله دادند، مردم هم که بیشتر به خاطر شنیدن موسیقی آمده بودند، خدا خدا می کردند که سخنرانان هر چه زودتر سرمه خورده نوبت ساز بیاید . نه اینکه مردم حق داشتند شادمانی نمایند چون در همان لحظات اجساد صد ها هم وطن بر روی خاک نمانده وگرگسان در خال دریدن آنها بودند؟

بر طبق گفته گزارشگر "بینام" هیچ یک از سخنرانان نه زمان حیات "بیدل" را آنطوری که لازم است، شگافتند ونه هم مکانی را که در آنجا زندگی می نمود. هیچ یک از سخنرانان نگفتند که اولاً به چه تعداد زبان، مذهب وفرهنگ متفاوت درزمان حیات "بیدل" وجود داشت، هیچ یک از سخنرانان تلاش ننمود تا تاثیر ، ادیان بزرگی چون ، برهمنیزم، بودیزم ، جینیزم، اسلام، زردشتی، یهود ومسحیت را در جامعه کثیر المذاهب هند بررسی نموده کلید درک معانی اشعار "بیدل" را به دست نو آموزان بدهد.هیچ یک از سخنرانان به غیر از خانم"حبیب" جرئت ننمود تا به بیدل برخورد تاریخی نموده ضمن بیان نیکویی ها کاستی هایش را نیز برملا سازد. شاید این یگانه تعهد استواری باشد که بین ما بسته شده است" هیچ یک به دیگری راست نگوئیم".


July 24th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان